همه جا تاریک بود .مشخص بود وقت خواب بچه هاست .میخواستم وارد اتاق خاله مریم بشم .دیدم دو تا ابوالفضل و امیر مهدی دستاشونو زدن زیر چونه و زل زدن به روبرو.سه تا کیف مدرسه تکیه داده بودند به دیوار و بهشون چشمک میزدن.محو کیفا بودن .حتی سلام منم جواب ندادن .خاله مریم اومد و گفت ساعت۲ظهر جشن شکوفه ها دارن .از ساعت۱۲ آماده شدن و نشستن اینجا تکونم نمیخورن.کیکی که خاله ها زحمت کشیده بودن خیلی زود بریده و تقسیم شد. بایدخاطره اولین روزشون تو ذهنشون میموند. از زیر قران که رد میشدن دلمون هزار بار براشون آرزوی موفقیت و سلامتی کرد. بیرون که اومدم ،محمد با کلی دفتر تو پله ها رو سه تا یکی میکرد و زده بود زیر آواز و رفت طبقه بالا .وارد که شدم انگار سونامی لوازم التحریر زده بود به خونه . صدا به صدا نمیرسید و محمود میگفت من امسال اتود باید ببرم آخه علی تو که هنوز الفو از ب تشخیص نمیدی اتود میخوای چکار کنی؟والا ما دبستانی بودیم مداد سیاه و قرمز همه داشته هامون بود. عباس پرید وسط و به طعنه گفت ببخشید مهندس که مزاحم شدیم شما خودت تازه رفتی هفتم .پیاده شو با هم بریم .فرامرز اما جدا از همه داشت چیزی مینوشت .روی کاغذ قول میداد امسال شاگرد اول بشه .بهرام ورقش رو برداشت و بلند بلند برای همه میخوند و فرامرز هم بدنبالش .بعد از سه ساعتی زحمت،کوپه های بزرگ مداد و خودکار رفت داخل کیف بچه ها … . کمدها از نظم و ترتیب شاید به گینس هم برسند … خدا کند آخر پاییز که جوجه ها را میشمارند هم همین ترتیب بماند…البته فقط امیدواریم . زحمت داداش و خیلی ها ،خیال بچه ها رو راحت کرده بود .اول مهر همه ۱۵۰ پسرای بهشتی ،یک شروع خوب دارن برای یکسال پر از تلاش … مهر فقط یک حرف است … سالهاست ما با مهر شما عاشقیم به بچه ها،دردها ،علاقه ها خستگی را باور نداریم وقتی هوای مهر شما در سرمان باشد… . ممنون از همه بزرگوارانی که به فرزندان بهشت لطف دارن …

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *