مستقیم بهشت … مثل خیلی های دیگر دعوت بودم .اما جنس میهمانی فرق داشت .آسانسور باز شد .طبقه دوم .کفشهای دخترونه کوچولوی صورتی و آبی ، کتونی و کفش های زنانه جلوی در بود…کفش مردانه کم بود شاید دو یا سه جفت همه کفشها جفت شده بود توی جاکفشی . نفس عمیق کشیدم و وارد شدم.خانه پر از فرشته بود.داشتند با ارکستر بالا و پایین میپریدند.عجیب شاد بودند.حلما کوچولوی شهید نجفی هم بود.حالا دیگر آن کودک که زمان شهادت پدر فقط هفده روز داشت،راه میرفت و دندان درآورده بود .نهال قاضی خانی هم بود بدون کلاه صورتی اش.بلند بلند شعرها را میخواند.رضوانه باغبانی یک پارچه نجابت با چادرش به همه میگفت زودتر از فکرمان بزرگ شده .صدای تولد تولد تولدت مبارکِ حاضرین فضا برای برای #چهل_و_سه فرزند مدافع شادِ شاد کرده بود .اما کادوهای روی میز جان میداد برای بودن یک مرد از جنس باباهایشان تا بیاید و با هزاران بوسه بازشان کند …امروز خیلی باباها هم در جشن تولد آمدند اما بچه هایشان را بغل نکردند…مبادا دل تنگی بیفتد به جان بچه هایی که پدرانشان رفتند تا ما بمانیم …پدرِ محمد حسین ،علی ،محمد مهدی ،نهال ،حلما وخیلی های دیگر که نبودند تاآخر دنیابرایمان پدری کردند .کیک ها بریده شد.پیتزا هم رسید و بچه ها غرق شادی …رفتم جلوی در،آرزویم برآورده شد.درست همانطور که میخواستم .تمام کفش ها لنگه به لنگه شده بودند …آرزو داشتم کفش مدافعین را جفت کنم و حالا خانواده هایشان،بودند…دوست داشتم هر کدام را ببوسم .مخصوصا بچه گانه ها را …دست میکشیدم و جفتشان میکردم .یقین داشتم شهدا روزی کفشدار حریم حسین و اهل بیتش بودند که لایق شهادت شدند…درونم آتشی به پا بود …میخواستم یک ریای بزرگ کنم و فقط شهدا ببینند،شاید دستمان را گرفتند… پسرها ماشین ها را به هم نشان میدادند و دخترها عروسک هایشان را .شادی از چشمانشان میبارید… راستی اول مهر در راه است …بچه های مدافع هم مدرسه میروند.بابا ها.‌مراقب باشند‌.وقتی بچه ها را بدرقه می کنند …چشمان تشنه ای که پدرشان مسافر آسمان است ابری نشود… امروز در بهشت امام رضا ،جمع بهشتیان جمع بود. به همت داداش یوسف و خیلی از آنهایی که نامی از آنها نیست و تنها به شادی بچه ها قانعند…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *