از آنهایی است که نگاه هایش کافی است تا شیرینی اش را درک کنی..عباس را می گویم..لهجه اش خاص است اصلا انگار هر روز صبح که از خواب بلند می شود اول رو به روی آینه مردانه صحبت کردن را تمرین می کند..شغل شریف روزانه اش هم بالا رفتن از دیوار با طول های متفاوت و زاویه نود درجه است..همچین بالا می رود که حس می کنی زاویه را اشتباه اندازه گرفتی..با او نباید با زبان حرف زد باید فقط به چشم هایش نگاه کنی آنوقت می فهمی که دنیایش چه قدر سفید است..بهادر هم که معلوم الحال است..از همان اولی که وارد می شوی می آید بغلت می نشیند و دستت را می گیرد و اگر مشغولیت خاصی نداشته باشی تا آخر از شعاع صد سانتی ات آن ور تر نمی رود..و اتفاقا او هم تبهر خاصی در بالا رفتن از دیوار راست دارد..این دو تا نصف وقت روزانه شان را روی همین دیوار راست می گذرانند و در اکثریت غریب به مطلق مواقع در دو جبهه مستقل مشغول زور آزمایی با دیوار و البته هم دیگر هستند که اگر در ساعات پایانی روز بازی بدون مسدوم پایان یابد جای شکرش باقی است..تا همین زمان است که آرامشی نسبی برببهشت حکم فرماست…اما اگر فقط یک روز آفتاب تصمیم به طلوع از مغرب زمین بگیرد و این دو در یک جبهه قرار گیرند آن وقت نتایج هولناکی انتظار بهشت را می کشد…مثل همین چند روز پیش که در یک اقدام کاملا ماهرانه دست گیره در را از جا کندند..وقتی هم ازشان می پرسیدی چی شد که کنده شد؟ سری تکان می دادن، نگاه عاقل اندر سفیه ای به تو می انداختن که خب از بس باهاش ور رفتیم کنده شد دیگه.. و تو را برای ندانستن جواب این سوال پیش خودت شرمنده می کردند…نهایت تنبیه این دو عجوبه با توجه به اعتقاد داداش یوسف مبنی بر این که خب بچه هستند و آنقدر باید خراب کنند تا یادببگیرند، می شود ده دقیقه نشستن با فاصله از دیوار که الحق برای این دو دوست علاقه مند به دیوار آن هم از نوع راستش این فراق مجازاتی بس سنگین می نمود..و در نهایت کسر بیست هزار تومن به جای شصت هزار تومن پول دستگیره از پول تو جیبی اشان..تازه همه اینها به دلیل حضور به هنگام داداش یوسف درمکان حادثه بود وگرنه ابدا معلوم نبود چه سر انجامی در انتظار باقی دستگیره ها باشد…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *